2.تدارکات ورود شما
سلام به جوجه کوچولوی من.از تکونای محکمت مشخصه که خدا روشکر حالت خوبه خوبه.
خوشگلم پریروز خاله های بابا اومده بودن خونمون،آخه از وقتی اومدیم خونه خودمون من حالم خوب نبوده( بخاطر مهمون کوچولویی که تو دلم اومده بود یکم مریض شده بودم )، واسه همونم تا پریروز فرصت نکرده بودن بیان دیدن خونمون.مامان مهری و مامان جون هم اومده بودن اینجا.بعد از رفتن مهمونا و اومدن بابا جهانگیر و بابایی و باباجون همه دست بکار شدن و یه جابجایی کلی روی وسایل خونه دادن و جا واسه آوردن وسایل شما باز کردن.
منم یکمی درد داشتم از شب قبلش، اونشب بازم درد و انقباض زیاد داشتم، دیروز رفتیم پیش دکترمون.آقای دکترهم مقدار دارویی که برای جلوگیری از زود بدنیا اومدن شما بود رو زیاد کردن و تو کل روز پخشش کردن. بعدش از اونجا رفتیم خونه عمو علی، مانی امسال کلاس اوله و همش بحث سر امروز و مدرسه رفتن و این چیزا بود.
زن عمو میگف انگار همین دیروز بود مانی رو برده بودم تو شش ماهگی که موهاشو آرایشگر یکم مرتب کنه میگف دیروز دوباره برده بودنش پیش همون آرایشگره که از اول همیشه میبرنش واسه مرتب کردن موهاش برا مدرسه،زن عمو بغضش گرفته بود...شمام یروزی قراره بری مدرسه، بعدشم کم کم بزرگ شی و از پیش ما بری واسه زندگ خودت،غصه میخورم بهش که فک میکنم :(
مامانی بابایی خیلی دوسمون داره، با اینکه کارش سخته و وقتی از سرکار میاد خیییییلی خستس اما همش هوامونو داره.چن شب پیش که حالم بد شده بود و درد داشتم، میدیدم که هی چرتش میگیره اما همش هرکاری میکرد تا ما آروم شیم و بخوابیم.تا صبم هروقت تکون میخوردم بیدار میشد.خلاصه که باید این روزا رو یادمون باشه.
مواظب خودت باش دختر گلیم :*